خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 431
بازدید کل : 282429
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
یک شنبه 16 شهريور 1394برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : فافا

رمز ادامه مطلب برداشته شد بفرمایید

به جان پسر همسایمون که دوبارم مماخشو عمل کرده و برای خودش خانومی شده از خجالت روم نمیشه سلام بدم اخه چقدر ادم میتونه تنبل باشه هی میگفتم بزار اول پست تولد بزارم بعد یه پست دیگه اما امروز به خودم گفتم بسه تا روزعشقی داغه برای دیروز هستش بچسبونم به صندوقچه خلاصه فافا را عف بفرمایید پس حالا که عفیدید(چه کلمه اشنایی)سلام میکنم خدمت همسری گل خودم و سلام گرم صمیمانه خدمت دوستای نازنین خودم که همیشه همراهی میکنن و صندوقچه من و اقا افشین تنها نمیزارن خوب بریم سراغ روز عشقی دیروز که میدونم روز عشقی خونتون حسابی افتادههمسری چند روز پیش اعلام ویار ژله کردن منم صبح بیدار شدم رفتم سه عدد ژله و بستنی خریدم شروع کردم به درست کردن تو قالب که دیگه ژله سوم جا نشد تو ظرف درست نکردم وسط کار ژله صفایی به ابرو توسط خودم و صفایی به صورت از طرف مامان دادم لاک زدم سری هم به ژله میزدم هر طبقه میگرفت طبقه بعدی رو میرختم بعد بدیو بدیو رفتم حموماومدم هلو شلیل برای همسری شسته کردم که مقداری ته دلش رو بگیره تا روی اعصابش گرسنگی تاثیر نزاره از سابیدن زیاد لاک چندتا از انگشتام رفته بود بنابراین مجددا تمدید لاک سرمه ایی مایل به سیاه کردم(جهت تصورات خواننده رنگ گفته شد)مانتو شالم اتو زدم رفتم سراغ جینگیلاسیون

من همیشه وقتی میرم مهمونی یا جایی خیلی کم ارایش میکنم اما وقتی میرم پیش همسری مقداری پررنگ ارایش میکنم خیر سرمون اومدیم تنوع ایجاد کنیم که همسری تالاپ زد تو ذوقممونرژ جیگری پررنگ زدم که خوشش نیومد گفت دیگه نزن به همسری گفته بودم فلان ساعت بیا از اونجایی که میدونید ایشون همیشه زودتر میان هی اس میداد پنج دقیقه مونده بدو بیا هفت دقیقه رد شد از ساعت قرار اخه دیشب من ساعت قرار بزررگ تایپ کردم گفت همچین بزرگ تایپ کردی که ادم فکر میکنه میخوای به موقع بیای بخاطر همین مسخرم میکرد هی اس میداد بدو بیا دو دقیقه رد شد یه ماجرایی هم شده سر این ساعت که مربوط به روز عشق قبلی پستشو گذاشتم همونجا تعرف میکنم خلاصه با یکربع تاخیر رفتم جلوی در دوتا پسر دیدم که احتمال میدادم دوستای پسر همسایمون باشن همسری هم دقیق ماشین جلوی پای اونا پارک کرده بود اول میخواستم برم تو به همسری زنگ بزنم بره جای دیگه اما به خودم گفتم نه بابا به اونا چه اصلا بزار برن به همسایمون بگن به اون چه والاع خسته شدم از موش گربه بازیریلکس رفتم نشستم تو ماشین و زود چشمم به لاکی که نفسی برام به سلیقه خودش گرفته بود روشن شد صدفی رنگ بود اما رو لاکم زدم بنفش شد چشمای همسری گرد شده بود میگفت وا مگه میشه بنفش باشه منم جیغ زدم روبروتو ببین نریم تو دیوار مرد بعد از اینکه دور شدیم از محلمون دست دادیم و نفس خان جمله همیشگیشونو گفتن فاطمه چی داری بخورم گشنمه نفسیم صبح زود که میره پادگان تا بیاد خونه هیچی نمیخوره یعنی نمیزارن که بخوره روزایی که قرار داریم فقط میاد لباس عوض میکنه حتی یه قاشق غذا هم نمیخوره که دیر نرسه فداش بشم منم اول شلوارکی که براش خریده بودم نشونش دادم گفت خوشگله بزار عقب بعدم تی شرتی که بابا برای خودش خریده بود اندازش نشده بود داد به من منم دادم به همسری حالا اگه تنش بره میپوشه که فکر نکنم بره چون خیلی کوچیکه نمیدونم بابای گرامیم خودشو چه اندازه ایی دیده که اینو خریدهسری قبل از شمال برای همسری باز یه تی شرت گرفتم گفت که اونم تنگه در صورتی که باز بابا از همون تی شرت هم برای خودش برداشت پوشید یه کمی تنگ بود دیگه من نمیدونم چه جوری تن همسری نمیره این به نفسی گفتم که تن بابا میره میخنده مگه من با بابات نقایسه میکنی هیکل من کجا هیکل بابا کجا منم گفتم هیـــس با بابا شوخی نکن روش حساسم اونوقت منم مجبور میشم با بابای شما شوخی کنمخلاصه میوه هایی که اماده کرده بودم دادم خورد یه هلوی خیلی بزرگ دادم بهش سه ساعت داشت اونو میخورد بعد تیکه اخرشو تعارف کرد به من منم گفتم نمیخوام خوردی اخرش یاد من افتادی گفت نه بخدا اولشم گفتم میخوری گفتی نه راست میگفت طفلکیم اما دیروز من شدید رو مود لوسی بودم گفتم نه نگفتی نخوردم اول رفتیم پارک همسری هی از من ایراد گرفت گفت چاق چاق چاق منم در حالی که گوشواره بلندمو از زیر شال دراورده بودم باهاش بازی میکردم با لبخندی بزرگ میگفتم همینی که هست دیگه ریلکس شدم تو چاقی یه مدت خودمو ول کردم البته قرص هایی که من میخورم مورچه رو میکنه فیل بازم رو من کم تاثیر گذاشته خلاصه که فافا چاقشم قشنگه صدا نشنوم دیگه

دیدم گرمه گفتم بریم دور بزنیم همینجوری چرخیدیم تو خیابونا اهنگ سامی بیگی پخش میشد منم قر میدادم یواشکی نفسی میگفت بیا جلو بوست کنم منم عینک دودی همسری رو زده بودم هی میدادم بالا میگفتم بزار بهت نگاه کنم ببینم ازت خوشم میاد یا نه نفسیمم میخندید میگفت لوسو ببیناااا هر سری میگفت بیا جلو بوست کنم میگفتم بزار بهت دقت کنم نه نه خوشم نمیاد بوسم نکن یکمی هم حرف زدیم خوراکی هایی که تو گیفت تولد دخترعمم بود اوردم باهم خوردیم هرچی خوراکی تو گیفت بود قایم کرده بودم تو کشوی کمدم تا داداش مامانم نخورن من ببرم با نفسیم بخورم(فافا هستم یک عدد شوهردوست)هرچی میاوردم بخوریم میگفتم این خوراکی از ترکیه اومده همسری میگفت ای بابا حالا انگار ترکیه کجا هست تو گیفت از این ژله فینگیلی ها بود از کیفم دراوردم به همسری نشون دادم گفتم بفرمایید اینم ژله ویارونه گفتی ژله میخوام اندازشو که نگفتی منم اینو درست کردم کمی دیگه چرخیدیم همسری هی اذیتم میکرد نیشگونم میگرفت میخندید منم دردم میگرفت گفتم یکبار دیگه این کار انجام بدی میزنم لهت میکنم عزیزم چاقم شدم زورم زیاد شده حواستو جمع کن نفسی گفت کمربندتو ببند تا باز جریمه نکردن اخه برای تولدش من چون کمربند نبسته بودم جریمه شدیم مقداری غر زدیم احساس ناراحتی کردیم که روز سالگرد کم تحویلم گرفت بعد از غر زدن گفتم متونی الان ازم عذرخواهی کنی نفسیم میخندید گفت ببخشید گفتم وا همین گفت اره گفتم باشه نمیبخشم بیشتر من حرف میزنم اتفاق های فامیل خبرای جدید... به همسری میگم یعنی انقدر من حرف میزنم راجبه اتفاق های فامیل که نفسی همه رو که میشناسه خلاصه باید حواسمون باشه به امید خدا وارد خانواده ما شد سوتی نده تمارض کنه که کسی رو نمیشناسه تازه بعد از اینکه خسته میشم از حرف زدن میگم اه تو اصلا به من اهمیت نمیدی با من حرف نمیزنی نفسی هم میگه بابا مگه تو مهلت میدی من حرف بزنم چه لوسه ناراحتم میشه تازه و منم  قهر لوسی میکنم تا همسری نازمو بکشه همسری گفت که جلوی خونه رو برای فاضلاب گلاب به رو کندن ماشین نمیتونستم از پارکینگ دربیارم چون وسایل ماشینای شهرداری اونجا بود گفت تا کجا رفته که به سرکارگر بگه بیان وسایل بردارید من باید برم یه جا کار دارم منم گفتم بعله دیگه ماهی یکبار میای پیش من هی منت بزار ایـــــــشگفتم راستی بزار پز اینو که دارم هفت ترمه تموم میکنم بهت بدم و در ادامه کَل کَلی داشتیم همسری میگفت وا مگه چیه منم میتونستم....خلاصه کم اورد ایشون دیروز خواهر نفسی یه کلیپ فرستاده بود از رقص خودش تو کلیپ بابای همسری هم بود خیلی ریلکس نشسته بود اصلا انگار نه انگار یکی داره میرقصه اون وسط گفتم مامان خوبه حوصلش سر نمیره بابا انقدر ساکته گفت نه منم اینجوریم مثل بابا گفتم نه تو کجات اینجوریه الان پس چرا انقدر شلوغی خندید گفت اولاشه بابا منم زدمش گفتم نه نگو اخه میدونه بدم میاد از این اقایونی که میگن اون اولاش بود این کارو میکردم انقدر دوست داشتم..... اینجوری گفت لج منو دربیاره این بین همسری باز هی میگفت چاق چاق گفتم یادته میگفتی شما دویست کیلو هم بشی برام مهم نیست حالا میخوام دویست کیلو بشم تا ببینم راست میگفتی یا نهتو راه دست همسری رو بوس کردم میگه حالا برای اینکه جای رژش بمونه مثل این عکسایی که مد شده بوس میکنه بعدم پاکید اما بوخودا از ته دل بوس کردم برای عکس نبودتو ترافیک گفت قرار بود به ما یه شیرینی بی فاطمه خانوم گفتم اخ اخ یادم بوئا اما چون شام کوفته داریم بریم الان شیرینی بدم خودم سیر میشم کوفته میمونه از دهن میفته باشه سری بعدنفسیم میخندید میگفت خیی پروییدیگه اخرای روز عشقی ما بود افشین جون(خجالتم اومد صداش کردم) من رسوند اونم کجا داخل کوچمون میگم نمیگی یکی ما رو ببینه خوووب میخنده میگه از کجا میرفتم دیگه راهی نبود همینجور که عینک همسری روی چشمام بود از ماشین پیاده شدم نفسی گفت عینکم بده گفتم ایییش خسیس بیا گفت بیا تو جاش بزار بد برومنم یه برو بابایی گفتم تو دلم اومدم خونه تا ژله رو از توقالب دربیارم بدم ببره باید اینجا یه اعترافی کنم روی ژله بستنی طبقه اخری یک عدد مو دیدم که احتمال میدم موی داداشم باشه چون همیشه کنجکاوه هر چیزی توی یخچال باشه میره از بالا زل میزنه بهش و  اینچنین شد که افتادم به جون دراوردن مو از توی ژله(همسری نمیدونه الان بیاد بخونه دل رودش میجوشه)اتفاقه دیگه عاقا پیش میاد ایشالا هرکی بخنده مو تو ژله خودش دربیاد این وسط همسری اس داد قاشقم بیار یه قاشق برداشتم اومدم پایین دیدم باز یه ماشین پشت ماشین همسری پارک کرده یه اقایی داخل ماشین بود که من نمیشناختم البته من اکثر همسایه هامونو نمیشناسم دیگه نمیدونم همسایه کوچمون بود یا نه گذرا بود ژله رو به همسری دادم دستمو گرفت بوس کرد نمیدونم باز اقایی که داخل ماشین بود دید یا نه اما به نظرم بهتره از این به بعد جاهای دیگه پیاده بشم تا همسایه های فضول ما رو نبینن کاش فرهنگ ایران مثل فرهنگ غرب بود تو این مورد که یاد بگیریم تو کار هم دخالت نکنیم فضولی نکنیم خلاصه تو کار هم سرک نکشیم(فانتزیای فافا) نفسی رسید خونه و تعریف کرد که تا برسه خونه ژله رو کامل میل فرمودن نوش جان پسرم

عشقنامه:میدونی چرا عشق منی چون خیلی با مردایی که میشناسم تو فامیل دوست اشنا فرق داری مهربونتر از تو هم مگه هست وقتی میدونم چقدر این روزا خسته میشی از کارای پادگان با اینکه هیچی نمیخوری تا میرسی فقط لباس عوض میکنی میای حتی یه لیوان ابم نمیخوری که یه وقت دیر نرسی من منتظر بمونم با اینکه میدونی من همیشه تاخیر دارم وقتی بهم گفتی تا کجا پیاده رفتم که بگم بیان وسایلاشونو جمع کنن تا از در پارکینگ بیام بیرون همون لحظه داشتم با خودم فکر میکردم اگه من خودم بودم نمیرفتم اخه وقتی ادم بعد از ده ساعت کار کردن سرپا ایستادن اونم با معده خالی میاد خونه چه جوری میتونه تو افتاب اونم وسط گرمای روز سریع حاضر بشه باز پیاده بره تا جایی برگرده که یه وقت دیر نرسه اما تو رفتی چون با من خیلیایی دیگه فرق داری وقتی بهت نگاه میکنم میبینم که داری روز به روز مردتر میشی دلم ضعف میره برای منی که از شونزده هفده سالگیت شاهد بزرگ شدنت بودم منو تو به پای هم پیر نشدیم پا به پای هم بزرگ شدیم دوست دارم پسر همسایه:)

 

 

 



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 15 شهريور 1394برچسب:, :: 2:10 :: نويسنده : فافا

یه ادرس ایمیل از  خودت برام بزار عزیزم تو دیگه نمینویسی حداقل از این راه ازت خبر داشته باشم البته اگه مایل بودی دوست قدیمیم

دوستت دارم نمیدونم بگم غمگینم یا خوشحال

منو از خودت بی خبر نزار دوست ندارم از دستت بدم

 
چهار شنبه 11 شهريور 1394برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : فافا

اقا افشین ریز بیا اهان دستا شله شله خانوما هل بکشید اقا افشین دست فاطمه خانومو بگیره اها اها اها اها اها

تبریک بوس قر جیغ برای بهترین مهربونترین مرد دنیا که قسمت من شده ششمین سالگرد باهم بودنمون مبارک عشق فاطمه

                               

ني ني شكلك