خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 432
بازدید کل : 282430
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
سه شنبه 20 اسفند 1394برچسب:, :: 13:20 :: نويسنده : فافا

سلام صد سلام به سرباز وطن و سلام به دوستای گل بلبلی خودم خوبین زیر بار کارهای عید له شدید مثل من به سلامتی این چند روز خونه ایکس ایگرگ زد وای... رفتم دیدم به به خونه هاشون تمیز کارهای عیدشونم تموم شده راحت لم دادن چایی میخورن تو دلم هی میگفتم خوش بحالشون حتما من مامان تنبلیم یا کارامون کند انجام میدیدم اینا زرنگن بعد که دقت کردم پرس وجو کردم از خودشون دیدم نه بابا اینجوریام نیست مثلا یکی دست به دیواراش نزده یکی مبلاشو فرچه نکشیده یکی دست به داخل کابینت ها نزده در مقابل مامان من تک تک ظرفهای داخل کابینت شسته چه اونایی که دم دستی بودن چه اونایی که نبودن یا کل رختخواب شسته رویه دوخته یا من کل عروسک ها رو شستم درنتیجه متوجه شدم تمیزکاری خونه تکونی برای هرکسی یه تعریفی داره اتاق تکونی من تازه دو روز تموم شده یعنی یه چیز میگم یه چیز میشنویداااا تا فی انتهای اتاقم سابیدمفقط هفت سری لباسشویی عروسکامو شست خودمم بزرگ ها رو شستم انقدر شستم که پام گرفته بودکتاب جزوه هامم جمع کردم رفت اما عروسک هامو جمع نکردم دلم نمیاد جمعشون کنم خووو خرید های عیدمم تقریبا انجام دادم فقط یک روز باید برم دنبال روسری سفره هفت سین و چــــــــــــــــــــــــی وسایل چهارشنبه سوری بابا هر سال میخره اما وسایلش دیگه سوسول بازی برای من اخه ترقه فشفشه هم شد هیجان من کارم با کپسولی بمبک هفت ترقه سوتی راه میفته بریم سراغ تعریفی جات روز عشقی جونم براتون بگه ما ولنتاین باهم نبودیم هی قرار میذاشتیم یه اتفاقی میفتاد کنسل میشد یا بابا مرخصی بود نمیشد من برم یا نمیدونم چه وچه وچه خلاصه یکشنبه نهم اسفند شد روز ولنتاینی ما صدا هم نشنوم روزی که ما میگیم روز ولنتاین هست افتاد من روز قبلش همه چی اماده کرده بودم ساعتم گذاشتم رو شش صبح که تا هشت برم حموم بیام جینگول بشم دیگه راس ساعت هشت صبح پیش همسری باشم که میخواد بره سرکار پیش بابابزرگ برای نقاشی دیر نکنه عاقا چشمتون روز بد نبینه بیدار شدم اونم با صدای مامان دیدم ده دقیقه به هشت چشمام شد شصت وچهارتا نمیدونستم چیکار کنم برم نرم زنگ زدم که به همسری بگم خواب موندم نیاد حالا مگه انتن میداد خلاصه ماجرارو به همسری گفتم هشت پریدم داخل گرمابه تا بیام پیش همسری ساعت شد چند نه و ربع همسر محترم یک ساعت و ربع سرخیابون منتظرم بود انقدر بدم میاد از این ادمایی که دیر میان یک ساعت ربع فکر نکنید جلوی اینه بودما والا ما خوشگل هستیم اینه چیه چهل دقیقه حموم بودم همه میدونن حموم رفتن من خیلی طول میکشه الان میگم چهل دقیقه یعنی خیلی دیگه زود اومدم بیرون اکثرا یک ساعت داخل گرمابه هستم دیگه تا بیام موهام خشک کنم ارایش کنم شد یک ساعت ربع قبل رفتن به همسری زنگ زدم گفتم بیا ظرف ترشی که مامان2 اونسری داده رو با سوغاتی های مشهد از رو پله بردار من نمیتونم این همه رو بیارم سنگین برام بعد با نیمروی که مامان زده بود رفتم پیش به سوی همسری دیدار بعد از چهل رووووووووووووووووووووز در بدو ورود از مانتوم تعریف کرد به کیف کفش دقت کرد که گفتم جدید نیست برای عید امسال بود راه افتادیم به سمت پارک تو ماشین لقمه نیمروها رو داشتم درمیاوردم همزمان از خودم تعریف میکردم که بعلی فرزندم اگه دیر میام به جاش با تجهیزات کامل میام که در حین حرف زدن من دست انداخت تو ساک ولنتاین من جاسویئچی که زحمت فراووون کشیده بودم براش دوشب تا سه صبح برای درست کردنش بیدار بودم کشید بیرون ای لجم گرفته بود اون لحظه چون میخواستم مثلا براش سورپرایز بشه اما دیگه خشمم کنترل کردم به یک خنده عصبی اکتفا کردم از پیراهن جدیدش هم خوشمان امد مراتب تعریف تمجید به عمل اوردیم کلا به نظرم به همسری اینجوری تیپا بیشتر میاد یعنی شلوار کتان پیراهن منم اینجوری بیشتر میپسندم براشون

تا رسیدیم پارک داخل ماشین لقمه های نیمرو زدیم بر بدن همسری خندید گفت الان همسایه های اطراف پارک میگن باز این دوتا اومدن نرسیده شروع کردن به تقویت معده هاشون از بس نفسی برعکس من همچین منظم پاکیزه استرلیزه هموژنیزه هستش تو خوردن که اخ یه قطره رو لباسم نریزه وای دستام کثیف شد بخاطر همین قبل از شروع رفت از صندوق عقب دستمال بیاره بندازه رو پاش با استرسم رفت حواسش به من بود که یه وقت دست نندازم پشت صندلی پته مته ولنتاین بکشم بیرونگرچه چندباری هم سعی کردم اما همسری دستم وسط راه میگرفت سری اخر گفتم اِ اقاهه رو داره چیکار میکنه تا برگشت دستم انداختم پشت صندلی که باز گیم اور شدم خلاصه اول من ساک ولنتاین دادم همون اول کلی از خودم تعریف کردم که اره نگاه اینجاشو خودم بریدم ببین دوختم ببین همه رو با لاک هام رنگ کردم اخه مگه کم چیزیه فافایی که جوراباش لباساشو گیر کنه جایی سوراخ یا پاره بشه از ترس سوزن گرفتن میندازه میره حالا سوزن دستش گرفته یه اثار هنری خلق کرده برای همسری اینجاس که میگن عشق ادم کور میکنه به نخ سوزن زدن مجبور میکنهکارت تبریک مثل همیشه تا باز کرد گفت واییی کتاب نوشتی چه خبره این همه متن کتاب نوشتیشروع کرد به خوندن همش میگفتم اصلا نخون داری به مسخره میخونی میگفت بابا ولمون کن به جون فافا دارم جدی میخونم رفت سراغ متن پایین که گفتم خودم دیشب برات گفتم همینجوری چند دقیقه ایی فکر کردم از دلم برات تراوش شد خیلی خوشش اومد از متنی که نوشته بودم تعریف کرد منم هی پشت چشم نازک میکردم که ما اینیم دیگه خیلی خفنیم نثر ادبی میگیم کاکائوها رو دید منم که یکسره میگفتم پاپیون روی کاکائو رو دیدی خودم درست کردمااا هماهنگی ست کارت تبریک ساک دیدی اینو دیدی اونو دیدی همسری هم همش میخندید میگفت بعله بعله در اخرم که رفت سراغ کادوی اصلی اهان اینو یادم رفت بگم از اونجایی که ما شصت وپنج سال باهمیم تقریبا چیزی نمونده که برای هم کادو نخریده باشیم امسال قبل از ولنتاین من گفتم بگو چی دوست داری گفت هیچی منم گفتم باشه پس من شلوار میگیرم بعد ایشونم از من پرسید منم گفتم بریم یه لباس مجلسی بگیریم که بزارم برای بله برونم کادو کنید بیارید گفت ولمون کن بابا فافا اونموقع هم میخیریم الانو بگو که گفتم همینی که میگویم چند روز بعدش من یه عکسی تو تلگرام برای مامان همسری فرستادم همینجوری یعنی هیچ نیتی نداشتم بوخودا از لوس بازی دختره تو عکس خوشم اومده بود متنشم این بود که "یکی رو نداریم ما رو ببره بندازه تو مغازه بگه از هر رنگ لاکی که میخوای بردار"اینو داشته باشید تا بگم ربطشوکجای تعریفی جات بودیم اهان داشتم میگفتم همسری کادوشو که ربان پیچی کرده بودم باز کرد دید خیلی پسندید بهم گفته بود فافا بس کن دیگه مگه من دخترم هرسال جینگیل پینگیل میگیری شمع گل....نمیخواد همین شکلات بسه بخاطر همین منم دیگه از جینگیل امسال صرفنظر کردم

رفتیم سراغ کادوی من نفسی از چند روز قبل بهم گفته بود که برنامه ریزی کردم برای اذیت کردنت سرکادو دادن اون روزم گفت به ازای هر کادو یه چَک داری من هرچی گفتم نه دردم میاد سردرد میگیرم گفت نه باید بزنم نزنم مزه نمیده مردم شوهراشون محبت میکنن شوهر ما هم با دایره زدن با صورت ما محبت میکنه تازه کلی هم بهش مزه میده میگه بزار یه دونه دیگه بزنم من فکر میکردم کادوم لباس باشه چند روز قبل از قرار گفتم بگو دیگه چیه قهر میکنما گفت لاک رژ خیلی هم از وقت گفتن و لو دادن کادوهامون پشت گوشی تا تحویلش اصرار داشت که فافا میری بیرون لاک رژ نخریااااا خلاصه ساک ولنتاین گرفت دستش منم مثل بچه خوبها نشسته بودم چون میدونستم هرچی اصرار کنم نمیده به خودم باید طبق برنامه اش پیش برهاول گل بهم داد همسری روی گل از ادکلنی که همیشه میزنه من عاشق بوش هستم زده بود از اون بوهایی هست که موقع استشمامش چشمامو میبندم با تمام وجود بو میکنم جالبه که این ادکلنی که همسری پنج شش سال همیشه میزنه اولین ولنتاین خودم بهش هدیه دادم از اون موقع جفتمون معتاد بوش شدیم دومین چیزی که داد شمع کارت تبریک بود جنس کارت جیر بود منم که عشق جیر انقدر محو روی کارت داخلش شدم اصلا یادم رفت متن توشو بخونم همسری گفت ای ای چرا نخوندی توشو گفتم ای بابا از بس خوشگل بود خود کارت یادم رفت داخل کارت یه خانوم اقا به صورت سه بعدی و فول اچ دی بودن که کارتو هرچقدر باز میکردی اینا به هم نزدیکتر میشدن تا اخر که همدیگرو میبوسیدن متن داخلش خوندم که نفسی گفت به سختی با غلط گیر نوشتم چون باید با خودکار اکریلی مینوشتی من نداشتم پاکت کارتم با کاغذ کادو ست کرده بود خودش درست کرده بود مثل من همش میگفت دیدی خودم درست کردم دیگه ما اینیم چیکار میشه کرد یه ریسه بلند از تو ساک دراورد داد گفت نازنین اینو برام خریده مامان2 هم زحمت دوختشو کشیده خودمم هم طراحی کردم محصول خانوادگی بوده درکلخیلی ازش خوشم اومد همیشه دوست داشتم همیچین چیزی داشته باشم تا از دیوار اتاقم اویزون کنمبه نفسی گفتم دیدی دیشب بهت گفتم حسم میگه یه چیزی با نمد برام درست کردی گفتی نه خدایی هست هفتم دارم خودشم میدونه ها اما نمیدونم چرا انکار میکنهدیگه همسری رخصت داد ساک ولنتاین داد بهم گفت دیگه خودت کادوتو دربیار باز کن من کارم تموم شد با اینکه میدونستم کادوم چیه اما خیلی ذوقشو داشتم نمیدونم یه حسی بهم میگفت دلتو میبره تا اون روز چندبار با خودم فکر کرده بودم که یعنی چه جوریه چندتاس ممکنه ده تا لاک باشه که با ده تا رژ همرنگ لاک ست کرده باشه ریخته باشه تو جعبه دورشم شکلات گذاشته باشه یا نه شاید پونزده تا لاک باشه با ده تا رژی که ست نباشه رنگایی که دوست داشته انتخاب کرده باشه بعد به خودم میگفتم نه بابا روش نمیشه بره تو مغازه لوازم ارایشی ده تا رژ انتخاب کنه با لاک نه اینم نیست اما اون لحظه ایی که کادو رو از تو ساک دراوردم یه لحظه گفتم این مدل کادو به لاک رژ نمیاد با این حجم شروع کردم به تکون دادنش تا صدای خوردن لاک رژا رو بشنوم اما دیدم نه بابا صدایی نمیاد همسری هم خندید گفت گول خوردی الکی گفتم لاک رژ نیست منم باز شروع کردم به پاره کردن کادو چند ثانیه همینجور محو اندازش بودم که این توش چیه یه نگاه به همسری کردم که همینجوری با لبخند داشت نگاهم میکرد در جعبه رو باز کردم یه هـــــــــــــی بلند کشیدم(دقیقا این شکلی شدم) پشت سرش واااای وااای اینارو وااای چقدر زیاد واااااای چه خبره واااااااااااااای بعد چند لحظه سکوت کردم از اون سکوت شوکی ها(به این حالت دراومدم هنگی) دونه دونشونو زیرنظر گرفتم هی جعبه رو بلند میکردم از اینور نگاه میکردم از اونور نگاه میکردم همسری هم هیچی نمیگفت گذاشت قشنگ نگاشون کنم یه دل سیر بعد میخواستم تست کنم رو ناخونم اولی دومی سومی...دیگه همسری گفت بسه دیگه تا شب میخوای همه رو تست کنی اما نذاشتم گفتم تروخدا وایسا این دیگه اخریشه به قول خودش دستام مثل دیوونه ها شده بود هر تیکه یه رنگ تو عکسی که تو اینستا از دستامون گذاشتم معلومه هر ناخونم یه رنگه بعد شکلاتامو جمع کردم همسری هم داشت کمکم میکرد گفتم حواسم هستا نبینم یه دونه از شکلاتام کم بشه ها دوتاش افتاده بود کنار صندلی من با تلاش کوشش درش اوردم همسری میخندید میگفت بسه بابا خسیس خوب یکیش بمونه حالا دیگه دوتاشو گذاشتم تو داشبورد گفتم بیا باز بگو فافا خوب نیست گفتم اِ رژم چی گفت رژ نداریم همین لاک بود نگاه کردم به ته چشماش دیدم نه داره برق میزنه گفتم بروووو بچه داخل ساک پوشال بود وسایل کادو هم که بیرون بود در ظاهر دیگه چیزی نمونده بود بلندش کردم دیدم چه سنگین پوشالارو با دستم زدم کنار یه چیزی حس کردم زیرش اوردمش بیرون دیدم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای باز یه کادو دیگه شبیه همون قبلیه به همسری گفتم دیدی باور نکردم از قبلی عکس انداخته بودیم گفتم از اینم ننداختی گفت نه عکس انداختم زود بازش کردم باز یه جعبه دیگه درش باز کردم دیدم یا خدااااااااااااااااا مگه میشه یه باکس رژ پریدم بغل همسری بعد شروع کردم به دیدن نمیدونستم کدومو بزنم نفسی گفت که این انتخاب کادو به نظر مامان 2بوده باهم رفتیم خریدیم خیلی گشتیم که چه تو لاک چه تو رژها تو یه جعبه رنگ تکراری نباشه گفتم ای وای نکنه رو حساب اون عکس نوشته ایی که همینجوری دادم فکر کردن دلم لاک میخواد حالا نکه دلم لاک نخوادا من هرچی لاک داشته باشم بازم دوست دارم اما اون عکس همینجوری فرستادم اخه بعد از اون عکس همسری بهم گفت مامان میگه فافا رو ببر هر چی میخواد لاک برداره بچماصلا نمیدونستم چه جوری ذوقمو بیان کنم گاهی با جیغ ادم تخلیه میشه گاهی با سکوت من تو این همه حجم لاک رژ رنگی پنگی هنگ کرده بودم یه لحظه هـــــــی مخصوص فافا میکشیدم یه لحظه مثل دختر بچه ها سکوت میکردم خیره میموندم بهشون میتونم بگم ولنتاین امسال به یکی از اون روزهای خیلی خوب برام تبدیل شد مثل اون روزی که تو برف همسری اومد یونی دنبالم کارت تبریکی که عکسمونو داده بود انداخته بودن روش یا اون روزی که بعد از اخرین امتحان رفتیم ایس پک خوردیم چقدر خندیدیم بعضی از روزها خاطره ها خیلی خیلی به دل ادم میشینن میشن از اون دسته ایی که با یاداوریش خستگیت در میره ناخوداگاه میخندی در اخر همسری مجهز دوتا نایلون بزرگی که از خونه اورده بود رو کرد و خودش وسایلمو جمع کرد کادوها یه جا کارت گل...یک جا من هی میگم باسلیقس بچم اگه من بودم همه رو میریختم روهم نه که بی سلیقه باشم اما همسری خیلی رو نظم سلیقه تمیزکاری پیش میره دوست دارم یکبار که میخوام حاضر بشم برای عروسی از اتاقم عکس بندازم ببینید در عرض دوثانیه میترکونمش حالا همسری میخواد بره عروسی همه چی مرتب منظم انگار نه انگار افرادی داخل اتاق بودن حاضر شدن به جاش برای من انگار صد نفر همزمان میخواستن تو اتاق حاضر بشن به همسری گفتم سوغاتی ها رو دیدی گفت نه فقط یکی از کیک ها رو خوردم بعدم رفتیم یه دوری بزنیم همسری گفت دلم بستنی میخواد بریم بخوریم سرمو تکون دادم با بی میلی گفت ببین دلش نباشه چه قیافشو کج کوله میکنه حالا خودش میخواست سرمو میبرد بعد قرار شد بریم اون کبابی که جدید بابا پیدا کرده منم که تو ادرس دادن استــــــــــاد نفسی گفت من که میدونم تو ادرس یادت نیست فافا گفتم نه بابا محلمونه ها چی یادت نیست اقا ما هی گشتیم گشتیم گفتم شاید کبابی جمع کرده رفته وگرنه که من ادرس درست دارم میدم والا با این پیازاشون گفت به نظرت کسی دو روزع جمع میکنه گفتم اره شاید گوشت مرغوب نداده جمعش کردن حالا یک هفته کنفرانس گذاشته بودم برای همسری که اره اینجا گوشتش به روز جلو چشم چرخ میکنه سیخ میزنه اما خوب ادم برای جلوگیری از ضایع شدن مجبوره کبابی محل زیر سوال ببره دیگه از رژ قرمزی که همسری کادو داده بود زده بودم همسری گفت فافا رژت پررنگه ها گفتم جدی همینه میبینم همه دارن نگاهم میکنن گفت بسه لوس نشو دیگه بعد دور زدیم منو رسوند خونه خودشم رفت کمک پدربزرگ نقاش برای نقاشی منم تا رسیدم به مامان گفتم چشماتو ببیند کادوهامو نشون دادم هم به مامان هم به داداش خلی خوششون اومد البته که داداش بنده فکر میکنه دوستم برام خریدهدر اخر باید بگم یه مشکلی پیدا کردم اینکه انقدر دوستشون دارم دلم نمیاد استفادشون کنم

دوستان ادامه مطلب با رمز گذاشتم هر کسی علاقه به دیدن عکس ها داره اگه وبلاگ یا ایمیل یا اینستا داره ادرس بزاره یا بیاد دایرکت یه جوری رمز به دستش برسونم

عشقنامه:دوست دارم کل زحمتاتو تو یه کلمه خلاصه کنم ترکوووووووووووووووووووندی عزیزم یه جوری که از صداش دلم لرزید یه جوری دلم سبک شد یه جوری که هنوزم هر وقت میبینمشون لبخندم بدو بدو میاد رو لبم ته دلم قنج میره برای تک تکشون مرسی از اینکه به علاقه های  دخترونم اهمیت دادی با سلیقه حساسیت انتخابشون کردی بعضی از کادوهایی که اطرافیان میگیرن برای طرفشون بوی از سر باز کردن میده بوی اینکه رفته خریده برای رفع مسئولیت یا وظیفه....اما هدیه تو بوی اهمیت میداد بوی علاقه بوی توجه بوی خوبی مرسی مرسی مرسی از اینکه یکی از رویاهامو عملی کردی هروقت به ریسه اسمم نگاه میکنم یاد این میفتم که چقدر خوبه انقدر یه خانواده دوستت داشته باشن که باهم همفکری هم یه همچین چیزی رو برات درست کنن این چیزا این کارا برای من یعنی عشق اگه بخوام حسمو راحت بدون حاشیه بگم باید بگم کیف میکنم از دیدن ریسه اسمم که برام شده نماد ارزش گذاشتن مهم بودنم تو خانواده ی شما

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...