خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 428
بازدید کل : 282426
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
جمعه 11 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : فافا

سلاااااااااااااااااام به همسری در سفر و سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام به جینگیل پینگیلای خودم خوبید خوشید مماخاتو چاخالوئه اول روز پدر و مرد رو به همسر گلم و باباهای مهربون مخصوصا بابای خودم همسری تبریک میگمایشالا همیشه سلامت شاد و خوشحال باشن سایشون بالا سر خانواده هاشون باشه وووویی فکر کنید بابام اینجا رو پیدا کنه بخونه اصن فکرشم رعشه میندازه بر وجودم

خوب میبینم که منتظر هستید روز تولد همسری رو تعریف کنم اما باید بگم نووورچ اومدم همینجوری پست بزارم عرض یا ارض اندامی کنم برم راستی تا باز یادم نرفته بگم دوستانی که وبلاگ دارید اصلا توجه کردید که من امسال چند دقیقه ایی بعد از سال تحویل براتون کامنت گذاشتم عید تبریک گفتم یعنی بعد از اینکه عید به همسری تبریک گفتم لپ تاپ باز کردم اول پست گذاشتم بعدم با دقت لینک دوستامو نگاه کردم برای همتون کامنت گذاشتم تا ساعت چهار صبحم طول کشید دیگه نمیدونم رسیده یا نه پس دریابید که فافا بسیووووووووووور دوستون داره

من الان از گرمابه اومدم موهام خیس هستش هوا هم خیلی گرمه دراز کشیدم رو تخت دارم براتون پست میزارم همسری هم با خانواده رفتن شمال الانم پسرم خوابیده دیگه چی بگم اهان هم دیشب و هم امروز صبح خانواده من به همراه عموها و عمه بابابزرگ رفتن پیک نیک اما من نرفتم و خیلی شیک به سرم خورد که پاشم برای خودم ناهار مفصل بزارم اول که هدف چلو گوشت با باقالی پلو بود که در فریزر رو باز کردم هرچی به بسته بندی های گوشت نگاه کردم تشخیص ندادم کدوم برای چلو گوشت و کدوم خورشتیهhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gif بنابراین به زرشک پلو رضایت دادم لازمه که بگم هیچ کدوم رو تا حالا درست نکرده بودم برای اولین بار بود میخواستم بپزم اهان نه الان یادم افتاد که یکبار چلو گوشت گذاشتم که کاملا جزغاله شد و یکبارم مرغ گذاشتم و همچنین یکبارم برنج کته گذاشتم که مثل خمیربازی شده بود خلاصه عزمم برای زرشک پلو جزم کردم با راهنمایی های همسری برنج هم گذاشتم همش اس میدادم چقدر اب چقدر نمک.....بهش میگم اون بی ادبی موش که تو برنج میگن درمیاد چه شکلیه که حواسم باشه از زیر دستم در نره میگه خوب گلم مگه واجبه بلد نیستی برنج بزاری غذاتو با نون بخور با ذوق اس دادم میگم نمیدونی چی پختم میگه یعنی امیدی بهت هست یعنی بعدا از گشنگی هلاک نمیشم خیلی خسته شدم واقعا اشپزی کار سختیه به نفسی میگم خسته شدم میگه یه وقت نافت نیفتاده باشه انقدر کار کردی همیشه نفسیم میگه مامان خیلی لوست کرده تنبلی تو کارای خونه امروز کمی به حرفش رسیدم چون هرچی گشتم جای خیلی از وسایل رو نمیدونستم مثل زعفرون یا همین تشخیص گوشت چلویی....عکسا داغ داغ برای چهار پنج ساعت پیش بفرمایید بنگرید

 

 

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : فافا

تو خاص ترین خواستنی ترین مرد زندگی من هستی کسی که از وقتی چهارده سالم بود کنار خودم دیدمش پسری که همیشه حواسش به من بود نگاهشو همیشه با خودم داشتم از دور مواظبم بود حالا از اون روزها سال ها خیلی گذشته اون پسر کم کم شد عشقم مرد زندگیم خوشحال و شاکرم از اینکه مردی مهربون نجیب خوش اخلاق دارم تولدت مبارک زندگی من ایشالا همیشه سلامت شاد خوشحال باشی البته در کنار من و چند سال دیگه کنار دختر پسرمون تولد صدوبیست سالگیت جشن بگیریم فدا مدای بابای بچه هام بشم من

     تولد تولد تولدت مبارک

  دنیایی پر از شکلک زیبا

 

                                                    

                                  

                       

 

 
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 11:12 :: نويسنده : فافا

سلام به عشق خوشگلم و سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای خوووووووب خودم فدای اون چشمای خوشگلتون بشم که هی اومدید من نبودم انقدر بدم میاد از این ادمایی که دیر به دیر اپ میکنن ایـــــــــــــــــــــش اصن من خوبم همسری خداروشکر خوبه امیدوارم همه شما خوبای منم خوب باشید خوب بگم از حال هوای قبل از عید که یک ماه مشغول رنگ کاغذ دیواری....بودیم و خونه کاملا ترکیده بود و به شدت مشغول کار بودم تا حالا تو عمرم انقدر کار نکرده بودم انقدر خسته بودم که میل به خرید عید کلا از فکرم رفته بود البته شلوار جین کفش قبلا خریده بودم  اما چند ساعت مونده بود به تحویل سال با مامان رفتیم خیابون ها رو گشتیم سارافن کیفم خریدم بیشتر دوست داشتم که برم تو فضای قبل از عید قرار بگیرم دیدن ماهی ها سبزه صدای بدو بدو حراج کردم شیرینی فروشی های شلوغ....بهم انرژی میدهتمام اون روزهای که پر از کار خستگی بودم به همه شما دوستای خوجل موجلم سر میزدم همتونو میخوندم اصلا عادتم شده حتی شب هایی که چشمام از خستگی داره میسوزه باید سه چهار ساعت دیگه پاشم برم یونی باز با گوشی بخونمتون اما نمیتونم با گوشی کامنت بزارم نمیرسه دیگه چی بگم اهان یه شبی که خیلی حالم گرفته بود از اینکه حالا مشکلاتمون به کنار ما چه جوری قضیه نفسی رو به بابا بگیم و اینکه اگه متوجه بشه ما باهم دوست بودیم چقدر عصبانی میشه و همه چی بهم میریزه مامان دید خیلی ناراحتم بهم گفت که یه جورایی نفسی رو به بابا گفته اما نگفته ما باهم دوستیم فقط گفته پسر همسایه خونه قبلی چند سال دنبال ما گشته و تابستون مادرش اومد حرف زد گفت فافا رو به کسی ندید پسرش هم الان سرباز گفته اگه فافا به کسی دیگه بدن من خودمو اتیش میزنم خلاصه مامان قسمتی از حرف ها رو به بابا زده بهش میگم چند وقت گفتی میگه تابستون همون موقعی که مامان نفسی اومد میگم خوب چرا زودتر بهم نگفتی مادر من بابا گفته  اگه متوجه بشم حتی یکبار باهم رفتن بیرون حرف زدن هونجا همه چی رو بهم میزنم من نفسیم تصمیم گرفتیم قرارهامونو به حداقل برسونیم اگه بخوام بابا رو تو چندتا جمله توصیف کنم میگم مردی فوق العاده دقیق ریزبین حساس به کوچکترین رفتارهای اطرافیانش و سختگیر و همیشه هم تصمیماتش درسته توی فامیل هر مشکلی پیش بیاد از بابا مشاوره میگیرن مثلا برای عموی بابا که خودش دیگه مردی جاافتاده دنیا دیدس مشکلی پیش بیاد با بابا درمیون میزاره همه فامیل بابا رو خیلی قبول دارن و یه چیز خیلی بد اینکه اگه بابا نظرش راجبه یه چیزی منفی باشه هیچکسی نمیتونه نظرش رو عوض کن حتی بابابزرگم به همسری میگم اگه بقیه هفت تا خان دارن بابای من به تنهایی خودش هفت خان از خودم بگم که این ترم بیست چهار واحد دارم و چهار روز در هفته یونی میرم خیلی خسته میشم مخصوصا اینکه از این همه واحد بیست دو واحد تخصصی دارم اونم چه درسایی ویروس شناسی باکتری شناسی ژنتیک دو....خدا بهم رحم کنه از اوضاع جسمی بگم که بخاطر قرص های تقویتی توپول شدم و خودم رو اعصاب خودمم باشد که لاغر شویم خوب بریم سراغ خاطرات عاشقانه من و نفسیم

قبل از عید دیگه نشد من همسری همدیگرو ببینم چون بابا مرخصی گرفت اداره نرفت عیدی همسری هم که کتیبه عشق بود نشد به دست عشقش برسه بعد از تقریبا یک ماه من همسری اولین قرار نزدیک مترو گذاشتیم منم زود از سرویس پیاده شدم و از روی پل ماشین همسری رو دیدم ازش عگس گرفتم تا بعدا بهش نشون بدماز روی پل دیدم یه پیرمردی دور ماشین هی میچرخه نگاه میندازه چند دقیقه صبر کردم ببینم کاری میکنه هدفش از زُل(درست نوشتم عایا) زدن به همسری چیه اگه نیت بدی داشته باشه برم دعوا با گاز اشک اورم از شووریم دفاع کنم که دیدم نه رفت من بدیو بدیو دوتا اسنک معرکه گرفتم رفتم پیش همسری نمیدونم چرا از دور میبینمش اصلا نیشم تا بناگوشم باز میشه سوار ماشین شدم عید تبریک گفتم راه افتادیم بعدم همسری پارک کرد گوشه خیابون اسنک خوردیم وای نمیدونید این اسنک چقدر عالیه من زیاد اسنک باز نبودم اما اینجا واقعا اسنک های بینظیری داره من هر وقت همسری رو دیر ببینم باهاش خیلی رودربایستی دار میشم این اولین قرارمونم همین مدلی بودم برای این همسری میگفت خانومم بیاد جلو صورتشو بوس کنم نمیرفتم میگفتم نه اخه خجالت میکشیدم تو راه باهم حرف زدیم نفسی سفارش الویی که تو عید داده بودم داد و کتیبه عشقمو خیلی خوشگل بود امسال کتیبه قرمز چرم بود پارسال کتیبم صورتی جیر بود کیا یادشونه بعد از تشکر چند خطی که همسری برام نوشته بود خوندم و کلی به امضای همسری که میخواست با اسمش امضا کنه و تعریف کرد که نشده خندیدیم منم فال حافظ روز تولدامون از رو کتیبه خوندمبه همسری گفتم الوهامو باز نمیکنم تو میخوری تموم میشه یکیشو باز کردم یه کمی خوردیم من همیشه به همسری میگم تو خونه خودمون من یه کمد قفل دار میام الو لواشکم داخلش میزارم درشم قفل میکنم که شما دست نزنی چون اینا حکم ناموس برای من داره نفسی من رسوند جلوی در موقع رد شدن برام بوس فرستاد خیلی بهم مزه داد اومدیم خونه به همسری میگم بخند میخوام ازت عکس بگیرم بعد عکسی رو که از بالای پل ازش گرفته بودم براش فرستادم قرار بعدی که دو روز بعد از اولین قرار بود(مثلا ما الان داریم قرارامون به حداقل میرسونیم که بابا ما رو یه وقت نبینه6352_gholi_motori_&_sorati.gif)تو سرویس جینگیلاسیون کردم جایی که قرار داشتیم پیاده شدم اما همسری نرسیده بود اخه تازه اون ساعتی که من رسیدم همسری تو راه بود فداش بشم تا رسید زنگ زد ببینه من کجا وایسادم تا بیاد بعد از یکربع رسید همیشه همسری وقتی میبینه من زود میرسم با اینکه از صبح پادگان هیچی نمیخوره تا میرسه خونه فقط لباس عوض میکنه زود میاد هیچی نمیخوره منم تو اون فاصله رفتم پفک خریدم همسری زنگید رفتم سوار شدم زود پفک باز کردم انقدر گرسنه بود که مثل همیشه نگفت بزار دهنم خودش برمیداشت میخورد منم سه تا خیار پرتغالی که مامان برام گذاشته بود از صبح دلم نیومد بخورم گذاشته بودم باهم بخوریم از کیفم دراوردم خوردیم به همسری میگم چرا لباسی که من گرفتم نمیپوشی میگه به این شلوارم نمیومد نپوشیدم و هنوز من چشم در راهم که بپوشه ببینمش چون فکر میکنم خیلی بهش میاد حالا اگه پوشید بعدم من هرچی میگفتم اذیتم میکرد میخندید مثلا میگفتم وااای تو اینستا لباس عروس دیدم خیلی خوشگله میخوام این مدلی برای عروسی بپوشمبعد یه جوری نگام میکنه میگه ای دختر ترشیده بعدم کلی میخنده انقدر لجمو درمیاره دوست دارم خفش کنم به حالت قهر نگاهش کردم بعد یکی زد تو گوشم باز خندید کلا همسری دلش ضعف میره باید بزنه میزنه بعد میگه وای نمیدونی چقدر حال میده اذیتت کنم بزنمت اقای ا.ح از همینجا برای بار صدم اعلام میکنم شما ارومم میزنی تو گوشم من دردم میاد خوووو نزن برادرم همسری گفت بریم یه چیزی بخوریم گشنمه گفتم نه ما اسنک داریم یه چیزی بخوریم دیگه اسنکم میمونه میگه خیلی نامردی من گشنمه بعد تو به فکر اسنکی یه کمی رفتیم پارک به اصرار من کمی قدیم زدیم میخواستیم پیاده بشیم به همسری گفتم من نمیام با تو قدم بزنم گفت چرا گفتم اخه تو کچلی اخ اخ انقدر حال داد این به تلافی اذیت کردناش بعد راه افتادیم سمت خونه گفتم برای احتیاط من نرسیده به خونه پیاده کن پیاده شدم رفتم یه جای که پر درخت گل بود برای همسری شونه هامو تکون دادم ریز اومدم هی از دور اشاره میکرد نکن زشته برو http://www.freesmile.ir/smiles/480919_angry.gifمنم باز شونه هامو تکون میدادم 519213_800179.gifبعد اشاره کرد به اقایی که رو چمن خوابیده بود منم دویدم رفتم نمیدونم همسری بعضی چیزها رو چه جوری میبینه مثل این اقایی که رو چمن دراز کشیده بود اصلا معلوم نبود اما همسری اونم از دور توی ماشین دید19482_eva.gif بعدم که رسیدم جلوی خونه با همسری بابای نکردم همسایمون جلوی در بود

خوب کجا بودیم اهان قرار سوممون تو سال جدید چهارشنبه بود که بعد از سه بار کنسلی همدیگرو دیدیم اونم بخاطرلج بازیای کودک درون من و اقای همسر که مثل این بچه تخس ها شده بودنتو سرویس یه کمی جینگل کردم اما برای خودم غیرتی شدم رژ نزدم گفتم میخوام منتظر همسری بمونم تو ایستگاه نگاه نامحرم جذبم نشه اخه نفسیم باز اون ساعتی که من میرسیدم تازه از پادگان میرسید من باید منتظر میموندم از سرویس پیاده شدم تو ایستگاه نشستم تا همسری بیاد از دور دیدم داره میاد حالا رسیده اخمالو میگم چیه خوب بداخلاق میگه چرا اینجا منتظر موندی شلوغه من همین شکلی به همسری نگاه کردم میگم بیا باز دعوا کنیم اخم کرد گفت یادم نندازا اصلا اخماشم برام شیرینه(بعضی وقتا البته)دوست دارم بزنم لهش کنم اون جوری قیافشو کج کوله میکنه همسری برام اش ترش که مامان جون(مامان بزرگ همسری)درست کرده بود بهم داد منم مغز شکلات کاکائو کاپوچینو شیرینی که براش کنار گذاشته بودم دادم بهش اول شیرینی دادم خورد میگم چطوره گفت خوبه گفتم مونده نیست گفت نه گفتم اخه برای عید مریض میشی نخور گفت خوب چرا بعد از خوردنم میگی خنگولم عاقا نمیدونید من انقدر حرف زدم از همه جا همه چی گفتم از زن دوم فامیلمون که به طور علنی باهم میرن مسافرت های خارج داخل تا اش نذریمون.....تو راه همسری یه ژستی گرفت دلم ضعف رفت براش صورتشو گرفتم مثل این مادربزگ های پیر که از ته دل نوه هاشونو میبوسن بوسیدمشsmile بعد همسری گفت اخیش چه چسبید والا ما که از این بوس ها کم میبینیم گفتم مزش به همین کم بودنش بعلـــــــــــه بعدم رفتیم پارک باز من هی حرف زدیم تا جایی که خودم یک جا حس کردم فَکم درد گرفت یه کمی اش خوردم که نمک نداشت همسری میخواست بره نمک پیدا کنه که ظهر بود همه مغازه ها بسته بودن نذاشتم نفس گفت اصلا یادته تولد بابا امروزه بی ادب منم طبق هرسال یادم نبود نمیدونم چرا تولد ایشون یادم نمیونه اگه یادم بود براشون کیک میپخنم گفت بریم با ماشین دور بزنیم گفتم باوشه من کلا تو ادرس دادن و بخاطر سپردن خیابون ها صفرم دلیلشم اینه که همیشه بابا با ماشین ما رو برده بیرون خیلی کم خودم جاهای دور تنهایی رفتم برای همین مثلا اومدم به نفسی بگم از اینجا برو که زود برسیم خونه دور دورمون طول نکشه مامان غرغری بشه اشتباهی راه طولانی رو گفتم نفسیم رفت میگه ببین خودت راه طولانی رو انتخاب کردی بعد هر هر میخنده اول فکر کردم داره شوخی میکنه اخه فکر میکردم صد درصد راه درست انتخاب کردم بعد دیدم همسری میخنده میگه خیلی خنگولی خلاصه غر زدم که اهای شمایی که میدونی دارم اشتباه میگم خوب نرو میخنده میگه نه من همیشه حرف خانوممو گوش میدم یه کمی رقصیدم باز شروع کردم به حرف زدن تازه وسطای سخنرانی از همسریم سوال میپرسیدم که ببینم عایا حواسش به حرفام هست یا نه519213_800179.gif بعدم که رسیدیم خیابون نزدیک خونمون همیشه به همسری میگم من اینجا پیاده کن جلوتر نرو همیشه هم میخنده میره جلوتر باز اینسری هم همین کارو کرد دیگه خودم خندم گرفت که ما همیشه سر این موضوع اخر قرارامون بحث داریم به اون خیابون رسیدیم گفتم خوب حالا بیا بحث کنیم که کجا وایسی اخرم رفتیم جلوی در خونه(فافا جرأتیان)پیاده شدم لحظه اخرم باز همچنان مشغول حرف زدن بودم همسری هم خندید در ماشن باز کرد گفت بابا برو پایین خستم کردی چقدر حرف میزنی منم با حالت قهر لوسی رفتم همسری هم صدام کرد بیا بیا اما نرفتم حالا من تا بیام بالا فکر میکردم میخواد منت بکشه هی زنگ میزنه دیدم نعخیر اس داده من نمیرم اش میخوام اخه مامان اش نذری اون روز داشت منم از یونی صبح زنگ زده بودم که بخاطر اقای همسری زودتر اش بار بزاره که میرسیم اماده باشه ببره اومدم بالا مامان ظرف اش ترش مامان جون خالی کرد تو همون ظرف برای مامان جون اش ریخت تو سطل ماست هم برای همسری منم با پیاز داغ نعناداغ کشک زعفرون تزیینشون کردم کیک بستنی با بستنی لواشکی هم گذاشتم تا برسه خونه بخوره واقعا چقدر من به فکر همسری هستم برای احتیاط نرفتم پایین خودم اش به نفسی بدم همسایه های ایرانی هم که قربونشون برم کنجکاو هستن یه وقت ببینن و ادامه ماجرامامان اش گذاشت رو پله طبقه اول منم اس دادم نفسی اومد اش برداشت رفت به مامان میگم بیا تو دیگه الکی به هوای اینکه کسی نیاد وایساده تو راهرو از پنجره پاگرد داره اقا داماد میبینه تو ترافیک زنگ زد با دهنی پر از بستنی میگه از مامان تشکر کن بعد از از اینکه رسیده خونه پی ام داده فافا من اشتباه کردم میگم چرا میگه باید از اول روی مامان سرمایه گذاری میکردم تو هیچی بلد نیستی مامان چه دستپختی داره کل ماشین خونه رو بوی اش برداشته از روز ولنتاین بگم که همسری اومد دنبالم رفتیم پارک با جیغ داد شلوغی مثل هر سال کادوهامونو بهم دادیم کارت تبریک باز کردم با ذوق ببینم همسری برام چی نوشته دیدم خالیه با تعجب نگاهش کردم میخنده میگه یادم رفت بنویسم تو راه یادم افتاد منم کارتمو دادم میگه اوه طومار نوشتی کلی متن نوشتمو تغییر داد خندیدیم بعدم همسری تو ماشین پیرهنشو پوشید گفت سر استینش کوتاهه رفتیم تعویض کردیم اما همون رنگ نداشت یه رنگ دیگه انتخاب کردیم تو پاساژ من زودتر رفتم تا همسری پارک کنه بیاد طول کشید منم جلوی طلافروشی داشتم به انگشترها نگاه میکردم دیدم یه چیزی با سرعت از کنارم رد شد انقدر تند تند قدم میزد تا من بیام بگم من اینجام ای اقا کجا کجا رسید انتهای پاساژ داشت به من زنگ میزد رسیدم بهش میگم یعنی واقعا تو خانومت با 170سانت قد ندیدی حالا رفته تو اتاق پرو لباس عوض کنه در باز کرده میخنده میگه تو هم بیا تو مغازه دوتا دختر تقریبا همسن خودم بودن یکیشون میخواست برای دوست پسرش خرید کنه دوستشم هی نظر میداد فروشنده یه پیرهن اورد دوستش گفت همین خوبه دختره گفت نه کوچیکه بهش دوستش یهو گفت واااا مگه میخوای واسه گاو پیرهن بخری یعنی عاشق این مثال زدنش شدم اومدیم تو ماشین میگه کارت ولنتو نمیخوای بخونی دیدم متن نوشته میگم من معطل کردی تو پاساژ نشستی اینجا اینو نوشتی گفت نه به خدا اینو زود نوشتم جا پارک نبود دنبال اون میگشتم یادتونه گفتم مامان2 برام یه عالمه ترشی درست کرده من خجالت میکشم ظرف مربا ترشی ها رو خالی بدم صبر کردم تا سر فرصت یه چیزایی درست کنم خلاصه طلسم بعد از چند ماه شکست دست به کار شدم برید ادامه مطلب برای دیدن یک عالمه عکس

عشقنامه:منتظرم تا بیای همینجوری که پاهامو تکون میدم خیره شدم به یه جا تو دلم میگم ببین فافا ببین چقدر دوست داره با اینکه از پنج صبح تا الان سرپاس اونم با معده خالی اما تا میرسه برای اینکه تو رو ببینه زیاد تنهایی منتظر نمونی با اینکه بهش اس هم میدم یه چیزی بخور بعد بیا یه تیکه نونم نمیخوره فقط لباس عوض میکنه زود میاد ببین که سری پیش دو ساعت نشست تو ماشین تا تو با سرویس برسی بخوام باهات روراست باشم باید بگم من اگه جای تو بودم دوساعت صبر نمیکردم یا اگرم صبر میکردم وقتی میومدی کلی غر میزدم اما تو چی حتی یک بارم برای دیر رسیدنام اخم نکردی که هیچ همیشه با لبخند مهربونی ازم استقبال کردی واسه اینه میگم خاصی میگم تکی میگم عشقمی برای اینه که میگم هیچ کسی اندازه ایی که تو دوستم داری دوستم نداره اولای دوستیمون تو این جمله رو خیلی بهم میگفتی اما زیاد باورم نمیکردم اما حالا با تک تک سلول های وجودم این جمله رو باور دارم بهش مطمئنم وقتی به دوستام میگم نفسیم نرسیده زود میاد دنبالم نمیدونی چقدر تو دلم بهت میبالم برای داشتن همچین مرد مهربونی دوست دارم با تمام وجودم



ادامه مطلب ...